نشست کمیساران آب هیرمند بدون نتیجه پایان یافت اعتراض ایران به افغانستان برای عدم پایبندی به معاهده ۱۳۵۱ هیرمند!
۲۹ بهمن ۱۴۰۲
افغانها و بخصوص طالبان دشمن مردم ایران هستند و من این را بخوبی در خارج از کشور تجربه کرده ام. کشتار اعضای سفارت ایران در هرات توسط طالبان ماهیت رابطه طالبان و ایران را بیان می کند.
(یکی از کاربران توئیتری نوشت:
بسیاری از افغانهایی که اغلب به صورت غیرقانونی هم در ایران زندگی می کنند، نفرت عجیبی از ایرانیان دارند و تمام مصائب و مشکلات افغانستان را نه از چشم پاکستان و طالبان و آمریکا و ناتو و جهل و خرافات مردم بلکه فقط و فقط از چشم ایران می بینند.)
البته افغان ها نه فقط از ایرانی بلکه از پاکستانی ها نیز متنفر هستند! به نوشته سایت ایندپندنت فارسی: (کودکان افغان که در پاکستان متولد شدهاند، در همان جا به آموزش و تحصیل پرداختند و در جامعه ادغام شدهاند، با این همه زمانی که به کشورشان برمیگردند، چرا نگرش ضد پاکستانی اتخاذ میکنند؟ تعدادی زیادی از افغانها دارای شناسنامه، گذرنامه و تابعیت پاکستانی هستند؛ اما با وجود چهل سال مهماننوازی چرا نتوانستیم دلهایشان را بهدست آوریم؟ چرا پرچم ما در جریان تظاهرات بر ضد پاکستان در کابل سوزانده میشود؟ چرا سفارتخانهها و کنسولگریهای ما در افغانستان همواره مورد حمله قرار میگیرند؟..)
به نوشته سایت فرارو در مطلبی با عنوان: چرا مشکل ایران با طالبان فراتر از حقآبه هیرمند است؟ طالبان همچنان همان ماهیت پیشامدرن و سازشناپذیر خود در عرصه حکمرانی و تعاملات خارجی را حفظ کرده است؛ لذا انتظار تعامل منطقی از سوی طالبان با ایران در موضوع حقآبه هیرمند، بیش از آنکه واقعبینانه باشد، بیشتر در دایره همان خوشبینیهای خارجی از واقعیت قرار میگیرد.
به نوشته سایت رادیو آزادی: در افغانستان "هر کی پول دارد، تفنگ دارد، موقف دارد، تقریباً چهار پنج بچۀ مقبول را با خودشان آزادانه میگردانند. محافل برگزار میکنند و حتی اینها به طور دسته جمعی مورد سوء استفادۀ جنسی قرار میگیرند. این بچهها را خرید و فروش میکنند و از یک ولایت به ولایت دیگر انتقال میدهند و متأسفانه که این پدیدۀ نگران کننده رو به گسترش است." به نوشته سایت شبکه اطلاع رسانی افغانستان: هنوز هم هزاره بودن جرم است! این نوع تفکر نشان میدهد که هزاره بودن هنوز هم در افغانستان جرم و هزاره ها مجرم اند بنابراین هر کسی که بخواهد خود را ملیگرا جلوه دهد نه تنها از حق و حقوق هزاره گپ نزند بلکه باید از بود و باش با مراجعین هزاره خودداری نموده و کارهای اداری آنان را حل نکند و تا می تواند مراجعین هزاره را اذیت کنند تا ملیگرا گفته شود.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از زاهدان، در بیانیه طرف ایرانی پس از برگزاری نشست کمیساران آب هیرمند اعلام شد: در اجرای معاهده 1351 هیرمند بین ایران و افغانستان، بیست و هفتمین نشست کمیساران آب هیرمند با حضور نمایندگان دو کشور در شهر زابل برگزار شد. بیست و هفتمین نشست کمیساران آب هیرمند با حضور نمایندگان دو کشور ایران و افغانستان در شهر زابل برگزار شد و بدون دستیابی به نتایج مورد نظر به کار خود پایان داد.
در این نشست طرف ایرانی ضمن ارائه گزارشی درباره دریافت نشدن حقآبه کشورمان از رودخانه هیرمند در سالهای اخیر، به موانع احقاق حقآبه ایران از جمله مشکلات فنی سازههای احداثی افغانستان در مسیر این رودخانه به ویژه اصلاح سد کمالخان که پیش از این در نشست وزرای دو کشور مورد توافق قرار گرفته بود، اشاره کرده و خواهان بهکارگیری همه تلاشها برای رفع مشکلات و تأمین حقآبه قانونی مردم عزیز سیستان شد.
در بخش دیگری از این نشست طرف افغانی با ارائه گزارشی مدعی خشکسالی شدید در آن کشور شد که کارشناسان فنی کشورمان با ارائه مستندات علمی و تصاویر ماهوارهای این ادعا را به چالش کشیده و خواستار اجرای تعهدات مندرج در معاهده از طرف افغانستان شدند.
متأسفانه این نشست علیرغم پافشاری نمایندگان کشورمان بر اتخاذ تصمیمات لازم جهت رفع موانع و ارائه برنامه زمانبندی رهاسازی آب برای تأمین حقآبه، همچون نشستهای چند سال اخیر به دلیل همراهی نکردن و نبود اراده کافی در طرف مقابل به نتیجه نرسید.
هیئت ایرانی ضمن اعتراض به این رویه، انتظار دارد حاکمان افغانستان پایبندی به معاهده 1351 هیرمند را نه در گفتار بلکه در عمل به اثبات برسانند.
در مقابل ایران نیز که در شرایط تحریم شدید قرار دارد باید تا زمانی که دولت طالبان که کشتار اعضای سفارت ایران را نیز در پرونده خود دارد پایبندی به معاهده 1351 هیرمند را نه در گفتار بلکه در عمل به اثبات نرسانده شروع به اخراج افغانها از ایران بکند تا دولت طالبان که مثل یزید آب را بر روی مردم محروم و تشنه سیستان و بلوچستان بسته است سر عقل بیاید.
روزنامه نیویورک تایمز به نقل از دو مقام غربی معرفی نشده و یک نظریه پرداز نظامی نزدیک به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی می نویسد که اسرائیل در ورای انفجارهای 14 فوریه در بزرگترین خط لوله گاز ایران قرار داشت.
به گزارش اسپوتنیک، این نشریه مدعی است: "اسرائیل این هفته به دو خط لوله بزرگ گاز در ایران حمله مخفیانه انجام داد".
یکی از مقامات غربی به این روزنامه گفت، حملات به خط لوله گاز بیشتر جنبه نمادین داشت و به عنوان هشداری برای مقامات ایرانی در مورد توانایی های اسرائیل در مواجهه با تشدید تنش ها در خاورمیانه بود.
علاوه بر این، منابع غربی نیویورک تایمز اعلام کردند که اسرائیل همچنین پشت انفجاری بود که روز پنجشنبه در یک کارخانه در حومه تهران رخ داد.
خرابکاری و انفجار در خط لوله سراسری انتقال گاز ایران
14 فوریه, 09:20
در همان زمان، این نشریه اشاره می کند که مشخص نیست خطوط لوله گاز چگونه مورد حمله قرار گرفته اند - با استفاده از پهپاد با مواد منفجره یا روش دیگری. این روزنامه خاطرنشان می کند که این انفجارها به طور همزمان رخ داده است.
به گفته منبع ایرانی روزنامه، مقامات جمهوری اسلامی هم معتقدند که اسرائیل در پشت این حمله بوده است: خط لوله گاز به طور منظم توسط نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گشت زنی می شود و این حمله را به یک کار پیچیده تبدیل می کند که مستلزم برنامه ریزی دقیق و همکاری کسانی است که در خاک ایران قرار دارند.
انفجار و متعاقب آن آتش سوزی روز چهارشنبه در خط اصلی یک خط لوله گاز در شهر بروجن در مرکز ایران رخ داد.
خبرگزاری فارس روز پنجشنبه از آتشسوزی در یک کارخانه تولید حلالهای شیمیایی در حومه تهران خبر داد. به گفته رئیس آتش نشانی، آتش سوزی ممکن است به دلیل نشتی در مخازن سوخت آغاز شده باشد.
این تصور که آنارشیسم یعنی هرجومرجطلبی، کاملا نادرست است. آنارشیسم مدعی زندگی آزادانه و خردمندانه در غیاب دولت است و چنین چیزی را هم ممکن میداند.
عصر ایران - آنارشیسم (Anarchism) نظریه و جنبشی است که اصل اقتدار سیاسی را رد میکند و بر آن است که نظم اجتماعی بدون چنین اقتداری ممکن و خواستنی است.
نخستین شرح دقیق آنارشیسم را ویلیام گادوین (1836-1756) فیلسوف بریتانیایی به دست داد. جملۀ مشهور «دولت فقط زنان و مردان بیکاره پرورش میدهد»، متعلق به وی است.
آنارشیسم عناصر اصلی دولت مدرن را نفی میکند. یعنی نافی این امور است: سرزمینمداری که با مفهوم مرزها ملازمت دارد؛ حاکمیت که دال بر قدرت قضایی انحصاری بر همۀ مردم است؛ انحصار حکومت بر وسایل اصلی قهر فیزیکی؛ قانونگذاری حکومت که نافی سایر قوانین و رسوم است؛ ملت به عنوان اجتماع بزرگ سیاسی.
آنارشیسم از "جامعۀ طبیعی" دفاع میکند؛ یعنی جامعۀ خودسامانبخشی از افراد و گروههایی که آزادانه شکل گرفتهاند.
در واقع آنارشیسم بر شالودههای فکری لیبرالیستی استوار است و به همین دلیل بر تمایز میان دولت و جامعه تاکید دارد؛ اما آنارشیسم به تدریج صورتهای دیگری هم پیدا کرده که مهمترین آنها آنارشیسم سوسیالیستی است.
آنارشیسم لیبرالیستی بر آزادی فردی، حاکمیت فردی، اهمیت مالکیت یا دارایی خصوصی و ظالمانه بودن تمامی انحصارات تاکید دارد. اما آنارشیسم سوسیالیستی مالکیت خصوصی را به عنوان سرچشمۀ اصلی نابرابری اجتماعی رد میکند و برابری اجتماعی را شرط لازم حداکثر آزادی فردی میداند.
جنبشهای آنارشیستی در روسیه و فرانسه و اسپانیا و مکزیک در اوایل سدۀ بیستم قدرتمند بودند ولی تا به حال هیچ یک از احزاب آنارشیستی در هیچ کشوری نتوانستهاند قدرت سیاسی را در سطح ملی به دست آورند.
نماد جهانی آنارشیسم
ریشه های مشترک مارکسیسم وناسیونال- سوسیالیسم
واژۀ "آنارشی" یعنی بیفرمانروایی. آنارشیستها برخلاف کسانی که حکومت را شرّ لازم میدانند، معتقدند حکومت هم شرّ است هم نالازم. جدا از نفی اقتدار سیاسی، نفی مفهوم ملت هم دلیل دیگری برای مخالفت آنارشیسم با تاسیس دولت است؛ چراکه دولت بدون ملت معنا و مصداق ندارد.
آنارشیستهای جدید در توضیح چگونگی تنظیم جامعه در صورت نبود اقتدار دولت به "بازار" اشاره کردهاند و آنارکوکاپیتالیسم (سرمایهداری آنارشیستی) را مطرح کردهاند که شکل افراطی اقتصاد بازار آزاد است. این گروه از آنارشیستها معتقدند همان طور که بازار بدون مداخلۀ دولت میتواند کارایی داشته باشد، جامعه نیز بدون وجود دولت میتواند به شکل متمدنانهای به حیات خودش ادامه دهد.
این تصور که آنارشیسم یعنی هرجومرجطلبی، کاملا نادرست است. آنارشیسم مدعی زندگی آزادانه و خردمندانه در غیاب دولت است و چنین چیزی را هم ممکن میداند.
با اینکه آنارشیسم در اصل خاستگاهی لیبرالیستی داشته و در قالب آنارکولیبرالیسم و آنارکوکاپیتالیسم (از نیمۀ دوم قرن بیستم) هم مطرح شده، اما به لحاظ تاریخی با سوسیالیسم و کمونیسم پیوند پررنگتری داشته است و برخی از مهمترین آنارشیستهای سدههای اخیر، سوسیالیست و کمونیست بودهاند. این افراد را آنارشیستهای جمعگرا نامیدهاند.
پییر ژوزف پرودون، فیلسوف فرانسویِ قرن نوزدهم، مشهورترین آنارشیست-سوسیالیست تاریخ
است که رهایی از دولت و سرمایهداری را ممکن میدانست و در آثارش چگونگی آن را
تشریح کرده است.
میخائیل باکونین و پیتر کروپوتکین، که به ترتیب در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم درگذشتند، دو تن از مشهورترین آنارشیستهای کمونیست (یا مدافعان آنارکو کمونیسم) بودند که از مالکیت اشتراکی، تمرکززدایی و خودگردانی و تعاون در غیاب دولت دفاع میکردند.
خویشفرمانی و خودگردانی و تعاون و نفی دولت، جزو اصول اساسی آنارشیسماند که آنارشیستهای مدافع لیبرالیسم و سرمایهداری و سوسیالیسم و کمونیسم، همگی با ملاحظاتی به این اصول اعتقاد دارند.
در مجموع باید گفت که
تحقق آنارشیسم، اگر ممکن باشد، نیازمند بلوغی در رفتار انسان است که در اکثر جوامع
کنونی و در این برهۀ تاریخی، چندان به چشم نمیخورد. بنابراین شاید آنارشیسم را
بتوان برنامه یا "ایدهای برای فردای بشریت" دانست.
آنارشیستها کیستند و چه می گویند؟
نادر احمدی
در حالیکه مارکسیسم – لنینیسم در کشورهای غربی در شکل و محتوای ایرانی آن در شرایط کنونی از زندگی سیاسی مردم رخت بر بسته است و ته مانده های احزاب مارکسیست دوران جنگ سرد تا حد یک کلوب چند نفره از ریش سفیدان منزوی کاهش یافته اند یا ضمن تبدیل به احزاب سوسیال- دمکرات در خدمت ماشین دولتی نظام سرمایه داری درآمده اند اما تمام تظاهراتهای ضد گلوبالیزیشن و ضد سرمایه داری توسط آنارشیستها سازماندهی می شوند. بطور مثال من در هلند حتی یک کتاب فروشی نشریات چپ که توسط مارکسیستها دایر شده باشد سراغ ندارم ولی آنارشیستها در تمام شهرهای بزرگ کتابفروشی دایر کرده اند و برای کمک حقوقی به پناهندگان و افراد غیر قانونی وکیل مجانی تدارک دیده اند. آنارشیستها در اتحادیه های کارگری نیز نفوذ دارند و چند سال پیش در جریان اعتصابات رانندگان قطار، برای خنثی کردن تلاشهای اتحادیه رفرمیست کارگری به نام اف ان ف، رانندگان به عنوان آلترناتیو خود را در "کلکتیو ماشینیست" سازماندهی کردند که البته این یک تشکیلات جدید نبود.
آنارشیسم در زبان سیاسی به معنای نظامی اجتماعی و سیاسی بدون دولت، یا به طور کلی جامعهای فاقد هرگونه ساختار طبقاتی یا حکومتی است.
ریشه لغت آنارشیسم(آنارشی) :
واژه یونانی آنارشی ، ریشهای دو بخشی دارد : کلمه : Archon به معنای حاکم و پیشوند An به معنی فاقد. از این روی ، آنارشی به معنی وضعیتی فاقد حاکم میباشد. از نظر لغوی آنارشیسم آموزهای مبنی بر این اعتقاد است که اکثر مشکلات اجتماعی ، ناشی از وجود حکومت بوده و در مقابل آن بهعنوان بدیل ، تعداد بسیاری از اشکال تشکیلات داوطلبانه اجتماعی وجود دارند. درادامه تعریف ، باید گفت آنارشیست کسی است که سعی در ایجاد جامعهای بدون حکومت مینماید.(بر گرفته از کتاب : مقدمهای تاریخی بر آنارشیسم - نوشته : جرج وودکاک) برای نخستین بار پیر ژوزف پرودن این لقب (آنارشیست) را رسما بر خود اعلام نمود.(همان)
آنارشیسم در فرهنگ Britanica :
آنارشیسم نامی است که به یک مسلک یا نظریه زندگی و اداره کردن جامعه اطلاق میشود که تحت آن جامعه بدون دولت تصور میگردد – هماهنگی در چنین جامعهای نه از طریق اطاعت از قانون یا فرمانبرداری از قوه حاکمه بلکه از طریق توافقات آزاد بین گروهها، ممالک و حِرَف گوناگون که آزادانه به خاطر تولید و مصرف و همچنین برای ارضای انواع بیشمار نیازها وآرزوها تشکیل شدهاند تامین میشود. در جامعهای که در این راستا ساخته میشود اتحادات ارادی که اکنون درحال فراگرفتن همه حوزههای فعالیت بشری هستند وسعت گسترده تری خواهند گرفت تا آنجا که جانشین دولت و همه کارکردهای آن خواهند شد. این اتحادات ارادی نماینده شبکه درهمتنیدهای است که از تعداد بیشماری گروه و اتحادیه محلی، منطقهای، ملی و بین المللی موقت یا کم و بیش دائم با اندازهها و درجات مختلف برای انواع مقاصد تشکیل شدهاست: تولید، مصرف و تبادل، ارتباطات، بهداشت، آموزش، امنیت متقابل، دفاع از ملک و غیره؛ و ازطرف دیگر برای ارضای نیازهای روزافزون علمی، هنری، ادبی و اجتماعی تشکیل شدهاند. علاوه براین چنین جامعهای نماینده هیچ چیز تغیرناپذیری نیست. در مقابل- همانطور که در مقیاس بزرگ در حیات آلی دیده میشود- هماهنگی، ناشی ازسازش و بازسازش متغیر موازنات بین شماری از نیروها و تاثیرات است، و این سازش آسانتر به دست میآید اگر هیچکدام از نیروها ازحمایت خاص دولت بهره نبرند. اگر جامعه بر این اصول سامان گیرد، بشر نه دراعمال آزادانه قدرتش در کارهای خلاق به خاطر انحصار سرمایه داری که توسط دولت برقرار میشود محدود خواهدگشت؛ نه دراعمال اراده اش به خاطر ترس از تنبیه یا فرمانبرداری از عناصر فردی یا متافیزیکی محدود خواهد گشت - که هر دو محدودیت به کاستی ابتکار وپستی ذهن میانجامند. بشر در فعالیتش از درک خود راهنمایی میگیرد که لزوماً شامل تأثرات کنش و واکنش آزادانهاست بین خود او و درک اخلاقی محیطش. بشر به این ترتیب قادر خواهد بود همه استعدادها و قوایش – ذهنی، هنری و اخلاقی- را به تکامل تام برساند بی آن که به خاطر زیاده کاری برای انحصارطلبان یا به خاطر پستی و تنبلی ذهن اکثریت این استعدادها سرکوب شوند. به این ترتیب بشر قادر خواهد بود به فردیت تام برسد چیزی که درون سیستم فردگرای امروزی یا هیچ سیستم سوسیالیسم دولتی یا به اصطلاح دولت میسر نیست. نویسندگان آنارشیست، علاوه بر این، در نظر دارند که تصورشان یک مدینه فاضله ساخته شده بر مبنای روشهای پیشینی نیست که برمبنای چند اصل موضوعه به دست آمده باشد. این تصور، نویسندگان ادعا میکنند، نتیجه تحلیل گرایشاتی است که فی الواقع درکارند حتی اگر سوسیالیسم دولتی موقتاً جانب اصلاح طلبان را بگیرد. پیشرفت فنون نو که به طرز خیره کننده تولید ملزومات زندگی را آسان میکند؛ رشد روح استقلال و گسترش سریع ابتکارات و ادراکات آزادانه در همه شاخههای فعالیت – شامل آنهایی که سابقاً مختص دولت و کلیسا بود- به شکلی مدوام این تمایلات دولت- نوین را تقویت میکنند.
فلاسفه و نویسندگان مطرح این مکتب : میخائیل باکونین , پطر کروپوتکین , ویلیام گادوین , اریکو مالاتستا , پیر ژوزف پرودون , نوام چامسکی , ماری بوخین ، اما گلدمن ، جرج وودکاک
مبارزین آنارشیست : بونونتورا دوروتی ،امیلیانو زاپاتا ( انقلابی معروف مکزیکی ) ، نستور ماخنو ( یکی از فرماندهان نظامی انارشیستها در انقلاب اکتبر در روسیه)
در انترناسیونال اول در سال 1864 در لندن که با تلاش کارل مارکس تشکیل شد شرکت کنندگان با برنامه لغو مالکیت خصوصی و ایجاد مالکیت اجتماعی توافق عمومی کردند اما در مورد نحوه دستیابی به این هدف دچار اختلاف شدند. در یک طرف آلمانی ها، انگلیسی ها و سویس- آلمانیها از نظرات مارکس در مورد کمونیسم دولتی و برنامه ریزی متمرکز دولتی حمایت کردند و در طرف دیگر بلژیکی ها، فرانسوی ها و سویس- فرانسوی ها از سیستم فدرالی بر اساس کنترل مستقیم کارگران که دیدگاه آنارشیستها به رهبری باکونین بود حمایت کردند و بدین ترتیب مارکسیستها و آنارشیستها صفوف خود را از هم جدا کردند. در حالیکه مارکس بر ضرورت حزب کارگری و دیکتاتوری کارگری تکیه مطلق می کند اما آنارشیستها می گویند تا زمانی که در دولت و حزب و جامعه الیگارشی و رهبری و فرد، قدرت اعمال اتوریته بر دیگران را داشته باشد عدالت اجتماعی نمی تواند وجود داشته باشد و به همین دلیل آنارشیستها ضمن آن که خواستار بر چیدن نظام سرمایه داری و لغو استثمار فرد از فرد هستند مخالف وجود هر نوع دولت و حزب و تشکیلات می باشند و خواستار اعمال کنترل مستقیم شوراهای کارگران برای مدیریت جامعه می باشند. امیلیانو زاپاتا انقلابی معروف مکزیکی آنارشیست بوده است و شاید به همین دلیل است که جنبش زاپاتیستی ( ارتش آزادیبخش ملی زاپاتیستی EZLN ) در مکزیک به رهبری فردی نقاب پوش به نام مارکوس که در بین بومیان سرخپوست در ایالت چیاپاس نفوذ بسیار زیادی دارد و بر علیه دولت مکزیک مبارزه مسلحانه می کند ویژگیهای آنارشیستی دارد و شاید بتوان آن را یک نمونه از جنبش آنارشیستی معاصر قلمداد کرد. زاپاتیستهای چیاپاس بر خلاف دیگر جنبش های مسلحانه مارکسیستی در آمریکای لاتین خواهان کسب قرت سیاسی نیستند و می گویند که هدف آنها فقط کسب آزادی و رفاه و عدالت اجتماعی برای مردم مکزیک و سرخپوستان چیاپاس می باشد و آنها در مبارزات ضد سرمایه داری و جهانی سازی و پیمان اقتصادی نفتا بسیار فعال می باشند. رهبری زاپاتیستها شورائی و چرخشی است ( بر خلاف سازمانهای مارکسیست که در آنها رهبری موروثی و مادام العمر است ! ) و رهبران زاپاتیستها حق داشتن ثروت و دارائی شخصی را ندارند و نیروهای مسلح زاپاتیستی حق دخالت در مسائل غیر نظامی و قانونگذاری را نیز ندارند و در زمان انتخابات باید شهرها و روستاها را ترک کنند.
آنارشیستها نیز مثل مارکسیستها از جریانات و گرایشات متنوعی برخوردارند و آنارکو- کمونیست، آنارشیست- کلکتیویست، آنارکو- سندیکالیست، آنارکو- فمینیست و .... از جمله آنها می باشند.
آمریکا با بهانههای مختلف از جمله جنگ در اوکراین، در سال 2023، 81 میلیارد دلار سلاح به متحدان خود فروخت. بر اساس یک مطالعه که در ژوئن ۲۰۲۳ توسط یک مرکز تحقیقات اقتصادی آلمان منتشر شد، اوکراین بیش از ۱۷۰ میلیارد دلار کمک نظامی، اقتصادی و بشردوستانه در بازه زمانی ژانویه ۲۰۲۲ و فوریه ۲۰۲۳ دریافت کرده است و این مبلغ از جیب مالیات دهندگان به حساب کمپانی های اسلحه سازی آمریکا و غیر آمریکایی و مافیای رهبران اوکرائین واریز شده است!
به گزارش ایسنا، به نقل از شبکه خبری راشاتودی، این داده از سوی موسسه "کیل" آلمان برای اقتصاد جهانی کمکهای ارائه شده از سوی ۴۱ دولت هار و جنگ طلب به اوکراین را نشان میدهد که بیشترشان شامل آمریکا و متحدان آن هستند.
به گزارش گروه بینالملل خبرگزاری فارس، همزمان با ادامه جنگ روسیه با اوکراین،آمریکا سال ۲۰۲۳، ۸۱ میلیارد دلار قراردادهای تسلیحاتی جدید امضا کرد.
به گزارش خبرگزاری «آسوشیتدپرس» وزارت امور خارجه آمریکا روز سه شنبه اعلام کرد که این قراردادها بیش از ۵۰ درصد افزایش فروش سلاح را به نسبت سال ۲۰۲۲ نشان میدهد.
به باور تحلیلگران، تشدید تنشها در جهان سناریوی آمریکا برای ارسال سلاح و سود حاصل از آن است.
معاون وزارت دفاع روسیه اخیرا با اشاره به تقویت نیروهای ناتو در مناطق مختلف جهان گفت، ایجاد ائتلافهای نظامی مشابه ناتو در منطقه آسیا و اقیانوسیه به چالش و ناامنی منجر میشود.
این معاملات شامل 2.8 میلیارد دلار از ایتالیا برای ساخت جنگنده «اف-۳۵» میشود. در این میان، لهستان بزرگترین مشتری فروش نظامی خارجی آمریکا در سال ۲۰۲۳ بود که ۱۲ میلیارد دلار برای بالگردهای رزمی «آپاچی» و ۱۰ میلیارد دلار برای سامانه های موشکی «هایمارس» هزینه کرد.
وزارت امور خارجه آمریکاعلام کرد: «این بالاترین مجموع فروش و کمک سالانه به متحدان و شرکای ماست.»
بر اساس این گزارش، فروش تسلیحات ابزار مهم سیاست خارجی ایالات متحده با پیامدهای بلندمدت بالقوه برای امنیت منطقهای و جهانی است.
وزارت امور خارجه آمریکا اعلام کرده که آمار فروش نظامی کنونی لزوما پیش بینی کننده معاملات آتی نیست که ممکن است به دلیل چندین عامل از جمله نوسان بودجه دفاعی و مسائل امنیتی منطقهای افزایش یا کاهش یابد.
روسیه به ویژه در زمینه اوکراین بر این باور است که ائتلاف ناتو با استفاده ابزاری از اوکراین در حال جنگ با این کشوراست.
روسیه بارها از کشورهای غربی به دلیل تامین تسلیحات اوکراین انتقاد کرده و هشدار داده که اعضای ناتو عملاً به طرف مستقیم درگیری تبدیل شدهاند. روسیه آشکارا اعلام کرده که چنین تسلیحاتی به اوکراین توسط کشورهای غربی باعث میشود که آنها به عنوان اهداف قانونی در عملیات نظامی روسیه مبدل شوند.
مقدمه: کشور آمریکا از پنجاه ایالت تشکیل شده است اما برخلاف نامش (ایالات متحده!) چندان هم متحد نیستند و از بدو تشکیل این کشور ایالت های زیادی خواهان جدایی از ایالات نامتحد آمریکا شده اند و اگر ایالات متحده آمریکا از هم بپاشد تأثیر سیاسی، نظامی و اقتصادی آن بر جهان بسیار شدید و یک زلزله خواهد بود و بدون تردید با حذف این قدرت شیطانی قدرت های دیگری مانند چین جای آن را خواهند گرفت! در مطلب زیر با تاریخچه تلاش های تجزیه طلبان در ایالات نامتحد آمریکا آشنا می شوید.
جداییطلبی در کنار سایر چالشهای داخلی یکی از معضلات اصلی دولت در آمریکا محسوب میشود. میل به جداییطلبی بیشتر در بین ایالتهای جنوبی که تعدادشان به ۱۶ ایالت میرسد به چشم میخورد. مهر نوشت: جنبشهای جداییطلب گروههای سیاسی و غیرسیاسی هستند که معمولاً به دنبال جدا شدن از یک کشور برای تشکیل کشور مستقل خود هستند. جداییطلبی بیشتر مربوط به گروههای مذهبی، فرهنگی و قومی است که احساس میکنند در حاشیه قرار دارند. در این چارچوب دولت آمریکا در سالهای اخیر با معضلهای داخلی بسیاری همچون حمل سلاح، حقوق زنان، فقر و … مواجه است.
در این بین یکی از مهمترین چالشهایی که هر از چند گاه فزونی میگیرد، چالش جداییطلبی است. این موضوع که سابقه آن در سالهای بعد از استقلال و شکلگیری نظام فدرال مطرح بوده، به معنای جدایی برخی ایالتها از این سیستم است و در زمره تهدیدات داخلی این کشور محسوب میشود. با این که درخواستهای جداییطلبی در بسیاری از ایالتهای آمریکا از جمله کارولینا، ویرجینیا، لوئیزیانا و میسوری همواره وجود داشته است، اما این امر در سالهای اخیر بیش از همه در ایالت تگزاس در جنوب آمریکا به چشم میخورد.
جداییطلبی بعد از استقلال آمریکا
به طور کلی ایالات متحده مانند اغلب واحدهای سیاسی که از در کنار هم قرار دادن اجزا مختلف ایجاد شدهاند، همواره با جداییطلبی روبرو بوده اند. جیمز مدیسون و توماس جفرسون دو تن از رهبران استقلال آمریکا، دکترین حقوق ایالتها را در قطعنامههای ویرجینیا و کنتاکی در سال ۱۷۹۸ تأیید کردند. این موضوع به عنوان یک خلأ قانونی سنگ بنای جداییطلبی را به ویژه در سالهای ۱۸۶۱-۱۸۶۰ م بنا گذاشت. در این سالها که مصادف با جنگ داخلی آمریکا بود با خروج ۱۱ ایالت از اتحادیه ایالات جنوبی که در آنها بردهداری قانونی بود، جداییطلبی آغاز شد و جنگ داخلی آمریکا را سرعت بخشید. طرفداران تجزیهطلبی در آمریکا در توجیه این موضوع بیش از همه به اعلامیه استقلال آمریکا استناد میکنند. آنها ایالات متحده را صرفاً یک قرارداد بین ایالتها میدانند و بر همین اساس معتقدند این ایالتها به گونهای که به اتحاد پیوستهاند، میتوانند از آن جدا شوند.
بعد از جنگ جهانی دوم زمینههای جداییطلبی در آمریکا با وجود افزایش قدرت این کشور در نظام بینالملل نه تنها کاهش نیافت، بلکه ایالتهای بیشتری خواستار استقلال شدند. در هاوایی به عنوان آخرین ایالتی که به ایالات متحده پیوست، حزب استقلال در آوریل ۱۹۰۰ م تشکیل شد. سازمان ملت هاوایی به رهبری دنیس پوهونوا، قدیمیترین گروه جداییطلب این ایالت است. هدف این حزب، مستقل شدن هاوایی و تبدیل آن به قطب اقتصادی در اقیانوس آرام است. جمهوری دوم ورمونت که در سال ۲۰۰۳ م در ایالت ورمونت در شمال شرقی آمریکا تأسیس شد، دیگر جنبش جداییطلب در آمریکا است که به دنبال بازگرداندن ورمونت به ایالتی مستقل است. آلاسکا نیز که در ۱۵۹ م به ایالات متحده پیوست، داعیه جدایی دارد. حزب استقلال آلاسکا در ۱۴ ژوئن ۱۹۸۴ توسط جو ووگلر تأسیس شد. این حزب در سال ۲۰۰۶ خواستار برگزاری همهپرسی برای جدایی از آمریکا شد اما دادگاه عالی این پیشنهاد را مغایر قانون اساسی تشخیص داد.
در جمهوری لاکوتا در جنوب آمریکا متشکل از جمعیتهای سرخپوست آمریکا نیز جنبش جداییطلبی تحت عنوان «هیئت آزادی لاکوتا» شکل گرفته است. این جنبش در اعتراض به عدم رعایت حقوق سرخپوستها توسط دولت آمریکا تمایل خود را برای جدایی و تشکیل جمهوری لاکوتا اعلام کرد. لیگ جنوب یک سازمان دیگر جداییخواه در آمریکا است که هدف آن جدایی ایالات کنفدراسیون سابق متشکل از تگزاس، لوئیزیانا، جورجیا، آلاباما، فلوریدا، میسیسیپی و کارولینای جنوبی از ایالات متحده است. این گروه در سال ۱۹۹۴ به عنوان یک سازمان غیردولتی تأسیس شد.
هدف این سازمان خواستار جدایی ایالتهای جنوبی آمریکا و در عین حال همکاری آنها در مسائل خارجی است. ایالت کالیفرنیا در غرب آمریکا در کرانه اقیانوس آرام که به عنوان پرجمعیتترین ایالت و بزرگترین اقتصاد این کشور مطرح نیز دارای چندین جنبش جداییطلب است. کمپین استقلال کالیفرنیا در آگوست ۲۰۱۵ تشکیل شد. رهبران جنبش پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۱۶ اظهارات ترامپ در مورد گروههای اقلیت در این ایالت را مورد انتقاد قرار داد. حزب ملی کالیفرنیا نیز دیگر گروه جداییطلب در این ایالت محسوب میشود.
جنبش جداییطلب تگزاس
به رغم این که دولت آمریکا با جنبشهای جداییطلب بسیاری مواجه است، اما جنبش جداییطلب تگزاس را میتوان مهمترین جنبش از این دست دانست. تگزاس در سال ۱۸۳۶ از مکزیک جدا شد و قبل از این که در سال ۱۸۴۵ به ایالات متحده ملحق شود، یک جمهوری مستقل بود. تگزاس در حال حاضر دومین ایالت بزرگ ایالات متحده است. جنبش ملیگرا و جنبش جدایی تگزاس در سالهای گذشته به طور فعال از جدایی ایالت برای تبدیل شدن به جمهوری تگزاس حمایت کردهاند. گفت و گوها درباره جدایی تگزاس از ایالات متحده در دهه ۱۹۹۰ با جنبش ملیگرای تگزاس به رهبری دانیل میلر آغاز شد. در سال ۲۰۰۹ ریک پری فرماندار وقت تگزاس به شوخی پیشنهاد جدایی این ایالت را مطرح کرد که موج رسانهای گستردهای در آمریکا به راه انداخت.
میلر نیز در سال ۲۰۱۱ با اعلام شعار «بله! ما میتوانیم تجزیه شویم» که طعنه به شعار «بله ما میتوانیم» اوباما در انتخابات ۲۰۰۸ بود، اظهار کرد: «ما روزانه شاهد زوال اعتماد به دولت فدرال واشنگتن هستیم. ما مجبور نیستیم به وضعیت فعلی تن دهیم، گزینه دیگری نیز وجود دارد. قانون اساسی آمریکا مانعی بر سر راه استقلال تگزاس و دیگر ایالتها از ایالات متحده ایجاد نکرده است.»
در سال ۲۰۱۶ نیز پس از خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا، اخباری درباره جدایی تگزاس با استفاده از هشتگ #Texit در رسانههای اجتماعی مطرح شد. در ژوئن ۲۰۲۲ کنوانسیون جمهوریخواه تگزاس با تصویب پلتفرمی از دولت خواست تا در نوامبر ۲۰۲۳ همهپرسی استقلال را در تگزاس برگزار کند. جنبش ملیگرای تگزاس در نوامبر ۲۰۲۳ اعلام کرد که بیش از نیمی از ۱۰۰ هزار امضای مورد نیاز برای همهپرسی جدایی غیر الزامآور تگزاس جمعآوری شده است.
جداییطلبی تحت تأثیر دعواهای سیاسی
یک نکته قابل توجه در دعوی جداییطلبی تگزاس این است که اغلب توسط محافظهکاران به منظور اهرم فشار در مقابل سیاستهای فدرال در دورههای ریاست جمهوری دموکراتها طرح میشود. در بحران کنونی بین دولت فدرال و ایالت تگزاس نیز این موضوع مشخص است. بعد از روی کار آمدن ترامپ ا ختلاف بر سر سیاستهای مهاجرتی بین دموکراتها و جمهوریخواهان افزایش یافت و هر کدام برای مقابله با پدیده ورود فزاینده مهاجران رویکرد متفاوتی به نمایش گذاشتند. به نظر میرسد که طرح مجدد جداییطلبی تگزاس در حال حاضر نیز به همین موضوع برمیگردد. در دوره ریاست جمهوری بایدن در قالب طرح آزادی مشروط مهاجرت به بیش از یک میلیون مهاجر اجازه ورود به ایالات متحده داده شده است. این موضوع با مخالفت جمهوریخواهان به ویژه در ایالتهای جنوبی با محوریت تگزاس مواجه شده است.
در واکنش به این سیاست، گرگ ابوت فرماندار تگزاس اعلام کرد که «گارد ملی تگزاس اکنون هر کسی را که از مرزهای ایالت عبور کند، دستگیر میکند و او را به طرف مقابل میفرستد.» نیروهای نظامی تگزاس همچنین اقدام به نصب سیمهای خاردار در گذرگاه ایگل برای مقابله با عبور مهاجران کردند. در واکنش به عدم تبعیت تگزاسیها از قانون فدرال، دادگاه عالی فدرال در یک تصمیم با آرا ۵ به ۴ در کنار دولت بایدن قرار گرفت. طبق رأی دادگاه، به مقامات فدرال اجازه داده شد تا قسمتهایی از حصار سیم تیغی را که تگزاس در امتداد مرز با مکزیک برای جلوگیری از عبور مهاجران به قلمرو خود برپا کرده بود، بردارند.
تصمیم دادگاه عالی باعث حمایت بسیاری از مردم تگزاس از اقدامات فرماندار جمهوریخواه برای مبارزه با مهاجرت غیرقانونی شد. آنها این اقدام دادگاه را اعلام جنگ به تگزاس خوانده و معتقدند که این ایالت باید از حق قانونی خود بر اساس قوانین داخلی دفاع کند. جنبش ملیگرا نیز در بیانیهای ضمن محکومیت حکم دادگاه فدرال، اعلام کرد که: «دولت فدرال یک بار دیگر تگزاس را شکست داده است.» حکم دادگاه عالی علیه تگزاس با مخالفت برخی دیگر از ایالتها نیز مواجه شد. کلی هیگینز نماینده جمهوریخواه لوئیزیانا در مجلس نمایندگان ضمن تاکید بر این که تگزاس باید موضع خود را حفظ کند، اظهار داشت: «فدرال رزرو در حال ایجاد یک جنگ داخلی است.»
با این حال به نظر میرسد که اوجگیری مجدد مباحث جداییطلبی در آمریکا آن هم در سال جاری میلادی که اغلب رویدادها متأثر از انتخابات ریاست جمهوری است، بیشتر دعواهای سیاسی دو جناح حاکم پیرامون این قضیه را نشان میدهد. موضوع مقابله با مهاجران غیرقانونی همواره جایگاهی اساسی در رقابتهای انتخاباتی آمریکا دارد. طرفداران جمهوریخواه در صدد ناکارآمد نشان دادن سیاستهای مهاجرتی بایدن و دموکراتها و بیتوجهی آن به تأثیرات ناشی از این سیاستها بر امنیت ملی هستند. نشانه این سیاست اعلام حمایت ترامپ از تگزاس است. ترامپ ضمن ابراز حمایت از تگزاس، دیگر ایالتها را نیز به استقرار گارد ملی خود در مرزهای جنوبی تشویق کرد.
قانون اساسی آمریکا چه میگوید:
در قانون اساسی ایالات متحده تنها چگونگی اصلاح این قانون و نحوه انجام آن پیشبینی شده، اما سازوکار جدایی واحدهای تابعه مشخص نشده است. در واقع ایالتها موظفند تحت هر شرایطی در اتحادیه بمانند. اریک مک دانیل، دانشیار دانشگاه آستین تگزاس ضمن مشکلساز دانستن قانونی بودن جدایی معتقد است که جنگ داخلی آمریکا نقش بسیار مهمی در ایجاد قدرت دولت فدرال و تقویت آن ایفا کرد و باعث شد که در مواقع این چنینی دولت فدرال حرف آخر را بزند.
با این حال دو نکته قابل توجه است. نخست این که برخی از ایالتهای آمریکا همچون تگزاس در قوانین داخلی خود جدایی را مد نظر قرار دادهاند. دوم، از منظر عرفی طرفداران جدایی معتقدند که قانون اساسی توافقی مشتمل بر حقوق و تکالیف برای ایالتها است. اگر حقوق مردم که توسط قانون اساسی به رسمیت شناخته شده، توسط دولت فدرال تضمین نشود و مردم نیز وسیله دیگری برای ابراز نارضایتی نداشته باشند، به سراغ راهکارهایی مانند همهپرسی و جمعآوری امضا برای تبدیل خواستهها به قانون میروند.
نتیجه
جداییطلبی در کنار سایر چالشهای داخلی یکی از معضلات اصلی دولت در آمریکا محسوب میشود. نگاه به پیشینه این موضوع نشان از همزادی آن با استقلال آمریکا و مقاومتهای صورت گرفته از آن دوره تاکنون دارد. میل به جداییطلبی بیشتر در بین ایالتهای جنوبی که تعدادشان به ۱۶ ایالت میرسد به چشم میخورد. در این بین در شرایطی که قانون اساسی سازوکاری برای این امر مشخص نکرده و هر یک از ایالتها از استقلال داخلی عمدهای برخوردارند، به نظر میرسد که این امر به نقطه ضعفی برای دولت فدرال در درگیری با ایالتها مخصوصاً در زمان انتخاباتها و رقابتهای سیاسی تبدیل شده است.