گزیدۀ اخبار و تحلیل های روز

گزیدۀ اخبار و تحلیل های روز

توماس جفرسن: اگر دولتها از مردم بترسند دمکراسی است و اگر مردم از دولتها بترسند دیکتاتوری است.
گزیدۀ اخبار و تحلیل های روز

گزیدۀ اخبار و تحلیل های روز

توماس جفرسن: اگر دولتها از مردم بترسند دمکراسی است و اگر مردم از دولتها بترسند دیکتاتوری است.

علل بروز درد بی درمان فرقه گرایی تشکیلاتی! و عواقب آن

علل بروز درد بی درمان فرقه گرایی تشکیلاتی!  و عواقب آن


Picture

نادر احمدی

‏‏‏سه شنبه‏، 2015‏/10‏/20

آیا فرقه گرایی فقط مختص جامعه و کشور و مردمان ایران است!؟ یا اینکه این پدیده یک پدیده جهانشمول و انسانی است؟ آیا سکتاریسم و فرقه گرایی یک پدیده سیاسی است و فقط باید از دید سیاسی و تشکیلاتی به آن نگاه کرد یا آنکه این پدیده انعکاسی از مبارزه طبقاتی (مبارزه انسان با انسان) در جوامع بشری می باشد که ناشی از ماهیت انسان می باشد؟! آیا ما در تحلیل های خود به یاد داریم که انسان یک کامپیوتر بیولژیک است که علاوه بر دارا بودن خصوصیات ارثی ژنتیکی مشترک با دیگر حیوانات، عوامل فرهنگی و تربیتی و حتا تغزیه ای و مهمتر از همه تربیت اجتماعی و در این مثال فرهنگ سرمایه داری رفتار و کردار و ماهیت او را تعیین می کند! فرقه گرایی و سکتاریسم همیشه مرا به یاد فیلم های مستند می اندازد که در جنگل های آفریقا وقتی که یک گله از کفتارها با همدیگر یک بوفالو را شکار می کنند اما بر سر خوردن آن به جان همدیگر می افتند و البته ابتدا شیرهای قوی خود را سیر می کنند و بعد نوبت ضعیفترها می رسد!

بدون شک فرقه گرایی، برایند وحدت منافع بخشی از انسان ها در جامعه بشری است که دور هم جمع می شوند تا با ایجاد یک قدرت واحد در مقابل دیگران به اهداف واحد دست پیدا کنند...  اگر قبول کنیم که انسان نیز یک حیوانی مانند دیگر حیوانات است و همه حیوانات نیز دارای یک سازماندهی مبتنی بر سلسله مراتب قدرت هستند، آنگاه می توانیم درک کنیم که چرا جامعه بشری نیز یک جنگل است و در این جنگل انسان نیز مانند دیگر حیوانات، بر اساس ماهیت حیوانی خود قانون تنازع برای بقاء را حاکم کرده است و نظام سرمایه داری همان جنگل نوع انسانی است. با پذیرش این مقدمه ما قادر خواهیم شد تا بفهمیم که چرا انسان ها در گروههای کوچک مافیایی دولتی و غیر دولتی خود را متشکل می کنند تا از خود در مقابل دیگران دفاع کنند و بر اساس فرهنگ حاکم در این جنگل هر فرد و هر گروهی تمام استعداد فریبکاری خود را بکار می برد تا برای خودش حداکثر امتیاز و منافع را تآمین کند! اگر ما گروههای چپ و راست سیاسی را نیز یک محصول و دستاورد جامعه و جنگل سرمایه داری تلقی کنیم آنگاه براحتی می توانیم بفهمیم که سکتاریسم، فرقه گرایی و رقابت بر سر قدرت یک رفتار طبیعی ناشی از ماهیت انسان و جامعه سرمایه داری است و انقلابیگری و مدینه فاضله مارکسیسم نیز در چهارچوب فرهنگ سرمایه داری تاکتیکی برای فریب مردم است تا گروههای قدرت طلب منافع خود را در دستیابی به قدرت و حکومت تآمین کنند!از آنجا که طبقه کارگر محصول نظام سرمایه داری است و مارکسیسم نیز به عنوان یک محصول نظام سرمایه داری خود را به صورت انتزاعی به طبقه کارگر چسبانده است می توان بدرستی نتیجه گرفت که گروههای مارکسیست نیز نه تنها نافی نظام سرمایه داری نیستند بلکه انعکاسی از فرهنگ و تفکر سرمایه داری هستند و در واقع سوسیالیسم دولتی مارکسیسم همان سرمایه داری دولتی است! برای درک بهتر علل محبوبیت "سکتاریسم و فرقه گرایی" در بین مارکسیست های ایرانی ما باید خاستگاه و شرایط سیاسی و اجتماعی که آنان در آن پرورش یافته اند را بررسی کنیم. با یک مقایسه ساده شما متوجه خواهید شد که مارکسیسم ایرانی یک کپی از اسلام ناب محمدی است که همانند آن رهبران حزبی یک ولی فقیه مادام العمر، اصول مارکسیسم بک اصول بی عیب و نقص جاودانه برای گذشته، حال و آینده طبقه کارگر و تمامی بشریت است و گروههای مارکسیست نیز همانند فرقه های شیعه و سنی خود را وارث انحصاری مارکس، انگلس و لنین می دانند و دیگران را مرتد و رویزیونیست قلمداد می کنند!  آیا زمان آن فرا نرسیده است که ما متوجه شویم که مارکس، خاتم الانبیاء نیست  و سوسیالیسم با مارکس شروع نشده است و به مارکسیسم نیز خاتمه نمی یابد! براستی چرا تمام تاریخ موجودیت مارکسیسم در ایران و سراسر جهان با سکتاریسم و فرقه گرایی و سرکوب مخالفان توآم است؟ و تمام تلاش های تاکنونی وفاداران به مارکسیسم برای زدون آثار فرقه گرایی از چهره خود ناکام بوده است؟ چرا افراد و گروههای سیاسی چپ به مردم دروغ می گویند و با باندبازی و ناامید کردن مردم به دوام رژیم کنونی کمک می کنند؟! یک جواب ساده این است: جنگ! جنگ قدرت و حکومت است و کعبه و بتخانه بهانه! و قدرت مانند یک زباله دانی متعفن است که محل تجمع انواع میکرب ها و موجودات ریز و درشت موذی و خطرناک است که در یک روند کوتاه مدت تمام محیط اطراف خود را به فرصت طلبی و تقدیس حاکمان و صاحبان قدرت آلوده می کنند و بر این اساس است که انواع حکومت ها و سیستم های سیاسی به یک ماشین غیر قابل کنترل تبدیل می شوند که علیرغم اینکه آنان از مردم تغذیه می کنند اما مانند یک انگل خون آشام خون بدن میزبان خود را تا حد مرگ می مکند و هواداران، اعضا و بخصوص رهبران این فرقه های مارکس پرست نیز که همه آنها خود را وکیل و وصی و قیم پرلتاریای ایران و جهان می دانند بجز به یک حکومت انحصاری از نوع دیکتاتوری ناب پرلتاریایی که در مقابل هیچکس پاسخگو نیست به هیچ چیز دیگری راضی نیستند و ایده تقسیم قدرت به هیچ وجه به مزاق آنان خوش نمی آید و رهبران مارکسیست به عنوان سخنگوی خود خوانده طبقه کارگر، هر نوع همگرایی و تفاهم با دیگران را بورژوایی و رویزیونیستی و متضاد با منافع طبقه کارگر اعلام می کنند! یک چنین جهان بینی چنان در مغز پیروان مارکسیسم حک شده است که آنان را به یک مارکسیست الهی بسیار متعصب و دگم تبدیل کرده است! بدینترتیب است که مارکسیسم با جوهره "دیکتاتوری پرلتاریا" به پای خود شلیک می کند و این ایدئولژی را به چنان مذهب سیاسی انحصار طلب و دگم و انعطاف ناپذیر تبدیل می کند که ابتدایی ترین خصلت های بدوی انسان ها مانند "روحیه ناسازگاری و انحصار طلبی" را که در بین مردم ایران یک ویژگی ژنتیکی است را چنان رشد می دهد که آن را به ضد خودش تبدیل می کند و مانع از هر گونه تحول مثبت در آن می شود! مارکسیسم با داشتن یک چنین ساختار سازمانی و ایدئولژیکی و مذهب گونه، خود را از هرنوع انطباق با شرایط و پویایی درونی محروم می کند درست مانند ارگانیسمی که مرده است و فاقد یک نیروی دفاعی در مقابل تهدید های خارجی متنوع و نوظهور و عوامل میکربی است و بر این اساس است که تمام سازمان ها و دولت های مارکسیست مدت زمان کوتاهی بعد از تآسیس به نفی سرمایه دولتی (مارکسیسم) می پردازند و به دامن سرمایه داری بازار آزاد بر می گردند. و جالب اینجاست که مجریان و مدافعان تز دیکتاتوری به اصطلاح پرلتاریا که همان رهبران دولت ها و احزاب مارکسیست هستند، در حالیکه خود را نگهبان قلعه مارکسیسم معرفی می کنند اما در واقع اسب تروای بورزوازی هستند و خودشان اولین تئوریسین ها و پیشگامان تجدیدنظر در اصول خود بافته تشکیلات ها و دولت های مارکسیست هستند، به عبارت دیگر تئوری "دیکتاتوری پرلتاریا" ماهیتآ ابزارهای تجدید نظر در اصول خود را با واگذاری انحصاری و مادام العمر قدرت به رهبران حزبی و محروم کردن مردم از دخالت در تعیین سرنوشت خود و تبدیل کردن توده های حزبی به مقلدین ولایت مطلقه الیگارشی حزبی به رهبران دولت ها و احزاب مارکسیست، داده است. در وجود مارکسیسم عاشق قدرت و دیکتاتور پرور ایرانی که خود به یک مذهب قدرت سیاسی تبدیل شده است براستی تمام خصایای منفی فرهنگ ایرانی جمع شده است! به عبارت دیگر نمی توان انتظار داشت که فرقه های قدرت طلب مارکسیست با ترک فرقه گرایی و نفی هویت خود، خود را هلاک کنند! فرقه های مارکسیست، بدون فرقه گرایی و عضق به قدرت قادر به ادامه موجودیت نیستند! براستی ایرانیان مقیم خارج از کشور که به نظر برخی از دوستان، آنان ذخیره جنبش کارگری ایران در خارج از کشور هستند تا کنون به چه کاری در راستای منافع طبقه کارگر مشغول بوده اند و چه دستاوردی دارند؟ آنچه که "ذخیره جنبش کارگری ایران در خارج از کشور" نامیده می شود چیزی جز یک جمعیت ازهمدیگر متنفر نیست! ایرانیان تنها ملتی هستند که نه تنها فاقد یک کانون سیاسی متحد هستند بلکه آنان فاقد حتا یک کانون فرهنگی و گردهمایی نیز هستند! و این در حالی است که من چند سال پیش با چشم خودم کانون سومالیائیها را در شهر استکهلم و اخیرآ کانون آنها را در شهر لاهه نیز دیدم و از خودم پرسیدم که چرا ایرانیان بیگانه پرست هستند و از همدیگر فرار می کنند و آیا ایرانیان حتا از سومالیایی ها نیز کمتر هستند؟ و آیا سکتاریسم و فرقه گرایی گروههای سیاسی ایرانی انعکاسی از فرهنگ غنی! ایرانی نیست؟ فرهنگ، رفتار و ایدئولژی گروههای سیاسی ایرانی که پرورش یافته جامعه عرب پرست و بیگانه پرست و دیکتاتور پرور ایران هستند خود آینه ای از همان جامعه است و آنطور که چندی پیش خانم وندی شرمن سرپرست تیم مذاکره کننده هسته ای آمریکا نیز گفت به نظر می آید که فریبکاری به خصلت ژنتیکی ایرانیان تبدیل شده است! و آنها هرچه که می گویند معکوس آن درست است! و بر این اساس است که هیچ گروه سیاسی ایرانی به دیگر گروهها اعتماد ندارد (زیرا همه آنان خود می دانند که قابل اعتماد نیستند!) و آنان آنقدر خودشیفته و خود محور هستند که اگر کسی با آنان کمترین اختلاف نظر داشته باشد فورآ او را بایکوت و تحریم می کنند و هرکدام از آنان فکر می کند که خودش به تنهایی به اسرار ابد و عزل دست یافته است! و البته تعداد کسانی که خودشان نیز منتقد دیگران هستند اما مانند آنان رفتار می کنند نیز کم نیستند! ما فرض کنیم که سکت های مارکسیست بر اثر یک معجزه از فرقه گرایی عبور کنند و بر اثر یک معجزه دیگر حکومت آخوندی ساقط شود! اما آیا در بین مخالفان حکومت آخوندی کسی بهتر از آن وجود دارد تا جای آنرا بگیرد؟ و اگر حکومت کنونی ساقط شود شرایط بدتر از اینکه هست نیز نخواهد شد؟ اخیرآ در رابطه با مرگ شاهرخ زمانی مطالبی چند از طرف گروهک های مختلف منتشر شد اما جالب اینجاست که اگر یک چنین اتفاقی در زندان های فرضی خودشان بیفتد آنان آن را درست می دانند زیرا یک چنین گروههایی به نمایندگی از پرلتاریای از همه جا بی خبر خود را مجاز به داشتن زندان، ارتکاب اعدام و شکنجه مخالفان می دانند و این را یک دلیلی برای اثبات رادیکال و اصولگرا بودن خود نیز به حساب می آورند! در قضیه مرگ شاهرخ زمانی، کارگری که در زندان جمهوری اسلامی فوت کرده است چنان قشقرقی به پا شد که مرده پرستی ایرانی به اوج خود رسید گویی که این فرد تنها فردی است که در زندان های جمهوری اسلامی شکنجه شده و فوت کرده است و یا در شرایط کنونی هیچ کس دیگری در زندان های جمهوری اسلامی وجود ندارد که شایسته حمایت و توجه باشد!  و این آقا چون کارگر بوده است سزاوار توجه است و دیگران که در شرایط مشابه و حتا بدتر از آن قرار دارند چون کارگر (و مهم!!) نیستند سزاوار حمایت نیز نیستند! و از بین این همه عاشقان سینه چاک آقای شاهرخ زمانی مهمتر از همه اینکه هیچکس به فکر حمایت از خانواده او نیست و همه به یک حمایت از راه دور اینترنتی بسنده می کنند و طبقه کارگر ایران نیز ککش نمی گزد و چند بیانیه خودنمایی چند تشکل روی کاغذی به اصطلاح کارگری در خارج از کشور نه در گذشته و نه در حال و نه در آینده هیچ دردی از دردهای ما را درمان نخواهد کرد! به نظر می آید که در چهارچوب تبلیغ سیاسی و خود نمایی، همانطور که افراد زیادی برای معروف شدن عکس خود را به مطلب منتشره خود الصاق می کنند اشگ های ریخته شده برای آقای شاهرخ زمانی نیز در این چهارچوب قابل توضیح است! در جامعه ای که فریبکاری یک ارزش است و نشانه هوشمندی و "زرنگی" تلقی می شود، ظهورسکتاریسم و فرقه گرایی یک پدیده کاملآ حتمی و اجباری است و گروههای سیاسی چپ، مجاهد و لیبرال بزرگترین خطر برای حقوق مردم در شرایط فردای بعد از سرنگونی حکومت جمهوری اسلامی هستند! آیا شما در سایت هیچکدام از گروههای سیاسی چپ و راست می توانید شاهد انعکاس حتا یک نظر مخالف و دگراندیش باشید؟ سایت خبرگزاری فارس در حاشیه اغلب مطالب بحث برانگیز خود نظرات موافق و مخالف و حتا ضد خودش را نیز منعکس می کند و واقعآ شرم اور است که گروههای چپ که با القاب دهن پر کن و جعلی بساط خود را پهن کرده اند به اندازه مطبوعات جمهوری اسلامی نیز برای مردم ارزش قائل نیستند! با توجه به ماهبت خودستیز مردم ایران و مارکسیست ها، تحقق یک همبستگی سراسری ضد رژیم فقط با دخالت نامرئی عمو سام ممکن است تا آنها را دور هم جمع کند، همانطور که در قیام سال 1357 ایران و جنبش سبز کروبی و موسوی و در اوکرائین و بهار عربی  این امر میسر شد! به گفته رزا لوکزامبورگ "سوسیالیسم باید در هر گام خویش محصول شرکت فعال توده ها بوده و باید تحت تأثیر بلاواسطهً آنان و نیز کنترل همه جانبهً افکار عمومی قرار داشته و از آموزش سیاسی رشد یافته تودهً خلق پدید آید. این یک واقعیت آشکار و غیر قابل انکار است که بدون مطبوعات آزاد و سانسور نشده و بدون موجودیت بدون محدودیت سازمانها و اجتماعات، حاکمیت واقعی مردم غیر قابل تصور است" اما با کمی دقت در فرهنگ مردم ایران و رهبران باندهای قدرت طلب آن و بر اساس اصول مارکسیسم، انتظار هر نوع بهبودی در شرایط کنونی یک خوش خیالی بیش نیست! مشگل زمانی عمیقتر می شود که تحلیل های مارکسیست ها صد در صد سیاسی و فرصت طلبانه و در خدمت منافع فردی و گروهی قرار گرفته است و مخالفت با جمهوری اسلامی به یک دکان خود نمایی شده است و در تمام این تحلیل ها، ماهیت انسان به عنوان یک حیوان خطرناک نادیده گرفته می شود و در مورد نقش مردم در تثبیت و تداوم حکومت شاه و خمینی چیزی گفته نمی شود و بر اساس تعالیم "شدیدا علمی مارکس" که در همه جا معکوس آن درست از آب درآمده است! از طبقه کارگر موجوداتی "ذاتآ سوسیالست" و رابین هود تبلیغ می شود! در حالیکه این طبقه قادر به حل ابتدائیترین مشکلات خودش نیز نیست! وضعیت اسفبار جامعه ایران و گروههای سیاسی آن ناشی از یک ارثیه تاریخی، اقتصادی، فرهنگی و مذهبی است که مانند یک سم مهلک تار و پود ما را مسموم کرده است. اگر در ایران، افغانستان، کشورهای عربی، ترکیه و مناطق کردنشین و ... مزد گورکن از جان آدمی افزونتر است باید چنان راه حلی را ارائه داد که شامل ریشه های این وضعیت بشود و متآسفانه یک چنین راه حل جادویی ای وجود ندارد زیرا جامعه ای که این گروههای سیاسی مدعی قدرت را تربیت می کند خودش مریض است و این مرض ماهوی است! تا زمانی که هدف تمام تشکل های سیاسی کسب قدرت سیاسی و پر کردن جیب خود است و آنان توسط یک  الیگارشی بطور مادام العمر رهبری می شوند و این تشکل ها به ملک خصوصی و ارثی رهبران تبدیل می شوند و شده اند، فرقه گرایی به دفاع از حریم خصوصی رهبران و اعضای این تشکلات تبدیل می شود زیرا آنان تشکیلات وابسته را بخشی از هویت و نتیجه زحمت و سرمایه گداری سیاسی خود می دانند و بطور طبیعی یک رهبر و یا عضو یک گروه سیاسی که خود را با یک تشکیلات تداعی می کند دفاع از آن تشکیلات را دفاع از خود و موجودیت خود تلقی می کند و در نتیجه انتقادهای دیگران از این تشکیلات را حمله به خود محسوب می کند.

به نظر این مخلص، برای ایجاد هر تغییر مثبتی در شرایط موجود، ابتدا باید دور " مارکسیسم به اصطلاح علمی!" خط کشید زیرا در بروز فرقه گرایی و سکتاریسم در بین چپ ایرانی علاوه بر عوامل فرهنگی و تربیتی، عامل جهان بینی مارکسیسم نیز نقش بسیار منفی و مخربی ایفا می کند! بطور مثال وقتی که گروههای مارکسیست بر اساس ایدئولژی مارکسیسم، انسان دوستی و اومانیسم را صرفنظر از تعلق طبقاتی، بورژوایی و مخرب می دانند! و هر فرقه به عنوان نماینده انحصاری مارکسیسم، خود را از پرلتاریا، پرلتاریاتر! می دانند، بطور اتوماتیک کسانی را که از نظر آنان غیر مارکسیست هستند بورژوا و دشمن خود تلقی می کنند و بر این اساس هر گروه که خود را مارکسیست می داند دیگر گروهها را غیر مارکسیست و در نتیجه دشمن خود تلقی می کند! بنابراین بر اساس اصول مارکسیسم هیچ گروه مارکسیست اصیلی قادر به همکاری با هیچ گروه دیگر مارکسیست یا غیر مارکسیست نیست و نخواهد بود زیرا در غیر اینصورت آنان متهم به رویزیونیسم خواهند شد و نتیجه حاکمیت یک چنین تفکری ایجاد فرقه ها و سکت های متخاصم کنونی است و تا زمانی که گروههای مارکسیست به اصول مارکسیسم وفادار و پایبند هستند، بالاجبار به اصول سکتاریسم نیز پایبند خواهند بود. (تنفر طبقاتی که مارکسیسم شدیدآ انقلابی! آنرا نمایندگی می کند بروز ناراحتی ها و عقده های سرکوب شده است) خشت کج چون معمار (مارکس) نهاد کج، تا ثریا میرود دیوار کج،! مشگل اینجاست که همانطور که مسلمانان فکر می کنند که یک غیر مسلمان نمی تواند انسان خوبی باشد، مارکسیست ها نیز فکر می کنند که یک غیر مارکسیست (یعنی کسی که مانند آنان فکر نمی کند!) با داشتن یک استقلال فکری، بطور اتوماتیک به نوکر بورژوازی تبدیل می شود و نمی توانند درک کنند که مارکسیسم (سرمایه داری دولتی) سوسیالیسم نیست و کیفیت و کمیت سوسیالیسم باید از طریق دخالت مستقیم مردم در امور خودشان تعیین شود و نه از طریق دستورات دولت های مارکسیست! البته انتخابات متداول در کشورهای سرمایه داری با وجود مکانیسم های هدایت افکار عمومی نه تنها آزاد و دمکراتیک نیستند بلکه حتا در چهارچوب قوانین این جوامع، عدم مشارکت اکثریت مردم در رآی گیری ها، مشروعیت را از دولت های سرمایه داری خود دمکرات خوانده  سلب می کند!

بنابر این وجود اپیدمی سکتاریسم و فرقه گرایی در ایران ناشی از وجود زمینه ها و شرایط مساعد فرهنگی و اجتماعی و تربیتی است که با ماهیت و شرایط بروز مارکسیسم تطابق دارد و زمینه مناسبی برای رشد ان است و این تطابق تا زمانی که شرایط ایجاد آن از بین نرود ادامه خواهد یافت، به عبارت دیگر مارکسیسم و فرهنگ ایرانی در قالب گروههای سیاسی، به صورت یک مذهب سیاسی فرقه گرا تبلور یافته است و مبارزه با فرقه گرایی و سکتاریسم بدون مبارزه با مارکسیسم و قدرت طلبی و ساختار تشکیلاتی گروههای سیاسی و مبانی ایدئولژیک آنان بی نتیجه خواهد بود همانطور که تا کنون بی نتیجه بوده است! مشگل فرقه گرایی و سکتاریسم، یک مشگل تشکیلاتی نیست که دارای یک راه حل تشکیلاتی و تئوریک باشد بلکه معلول شرایط اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، مذهبی و تربیتی است و در جامعه ای که مردمانش از همدیگر متنفر و عاشق بیگانگان هستند، صحبت از سوسیالیسم و دمکراسی خودفریبی و خاک به چشم خود پاشیدن است! نظام سرمایه داری تحولات درونی خود را و تربیت مردم را از طریق مؤسسات دولتی و بخصوص خصوصی و رسانه های ارتباط جمعی انجام می دهد و علیرغم اینکه سصازمان های چپ مارکسیست در چهارچوب فرهنگ سرمایه د اری خود را ضد نظام سرمایه دای معرفی می کنند اما آنچه که آنان می خواهند قبضه کردن انحصاری قدرت است و سکتاریسم نیز جنگ برای تسخیر انحصاری قدرت است و این گروههای سکتاریست نه تنها با دیگر گروهها دشمنی می کنند و به آنان اعتماد ندارند بلکه به مردم و طبقه کارگر نیز اعتماد ندارن و تز همین الآن خواهان یک حکومت تک حزبی، رهبری مادام العمر، حذف انتخابات رئیس جمهوری و نمایندگان پارلمان، نابودی آزادی مطبوعات، حذف آزادی آمد و شد به خارج از کشور، تداوم وجود زندان، شکنجه و اعدام!

بدینترتیب حتا اگر یک چنین گروههایی دست از فرقه گرایی نیز بردارند و با همدیگر متحد شوند و حکومت را بدست بگیرند ایران به افغانستان طالبان و یا کامبوج پلپوت تبدیل خواهد شد. توماس جفرسون رئیس جمهور سابق آمریکا می گوید: "دمکراسی (سوسیالیسم) وقتی برقرار است که دولتها( بخصوص دولت مارکسیستی) از مردم می ترسند و دیکتاتوری وقتی است که مردم از دولتها می ترسند." و دمکراسی و سوسیالیسم دیکته شده از طرف دولتها همیشه ابزار سرکوب و ضد مردمی است و دمکراسی و سوسیالیسم باید از پائین و توسط مردم رهبری و از همین الآن و مستقل از دولتها ایجاد شود.

از سایت رهایی دیدن کنید:

http://rahaii.weebly.com/

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد