گزیدۀ اخبار و تحلیل های روز

گزیدۀ اخبار و تحلیل های روز

توماس جفرسن: اگر دولتها از مردم بترسند دمکراسی است و اگر مردم از دولتها بترسند دیکتاتوری است.
گزیدۀ اخبار و تحلیل های روز

گزیدۀ اخبار و تحلیل های روز

توماس جفرسن: اگر دولتها از مردم بترسند دمکراسی است و اگر مردم از دولتها بترسند دیکتاتوری است.

ریشه های مشترک مارکسیسم وناسیونال- سوسیالیسم

  

                        ریشه های مشترک مارکسیسم وناسیونال- سوسیالیسم


نادر احمدی

‏‏دوشنبه‏، 2013‏/01‏/21

 

- وجوه اشتراک ما با بلشویکها بیش از وجوه اختلاف ما با آنان است ... من همیشه دستور داده ام که کمونیست های سابق فورأ به عضویت حزب ما پذیرفته شوند. ( هیتلر: ناسیونال سوسیالیسم 1945-1889)

- اگر به خاطر کمونیسم ما باید نود درصد از جمعیت کشور را قربانی کنیم ما از این نوع قربانی دادن صرفنظر نخواهیم کرد. ( ولادیمیر لنین- انترناسیونال سوسیالیسم 1924- 1870 )

البته در اینجا منظور لنین از کمونیسم، تضمین حاکمیت الیگارشی حزب بلشویک بر اجساد مردم روسیه بوده است و سؤال این است که اگر نود درصد جمعیت کشوری قربانی شود کمونیسم برای چه کسی و توسط چه کسی باید ساخته شود؟ حقانیت مطلقی که مارکسیست ها برای خودشان قائل هستند فقط به اینجا محدود نمی شود بلکه اولین قربانی حکومت بلشویکها همان پرلتاریایی بود که حزب بلشویک قیام آنان را بر علیه حکومت بلشویکها در پتروگراد سرکوب و به خون کشید و در حالی که فریاد دفاع از حق تعیین سرنوشت بلشویکها گوش همه را کر کرده بود استالین تمامی مردم کشور چچن را به سیبری تبعید کرد و تمامی اقوام اسیر در شوروی سابق تا زمان سقوط آن امپراطوری در چنگال بلشویکها گرفتار بودند. مارکسیسم و نازیسم ( ناسیونال- سوسیالیسم ) ظاهرأ دو قطب و بلوک متضاد هستند اما با مطالعه دقیقتر آنان به ماهیت یکسان و وجوه بسیار مشترک آنان پی می بریم. حکومت مارکسیستی و حکومت نازیستی در وجوه زیر مشترک هستند: هر دو آنان دارای یک حکومت متمرکز و مطلق گرا، با اصول ایدئولژیک مطلقأ حق به جانب، تک حزبی، ممنوعیت فعالیت دیگر احزاب و تشکلهای سیاسی، ممنوعیت آزادی بیان و اندیشه و انتشار، ابدی بودن نوع حکومت و نادیده گرفتن حق رأی برای مردم برای انتخاب نوع حکومت مورد پسند خود، دولت به عنوان سازمانده اصلی مدیریت جامعه و مجبور کردن مردم به اطاعت بی چون و چرا از دولت و حزب حاکم، محول کردن قدرت مطلق به پلیس مخفی و ارتش و بر قراری حکومت پلیسی، حاکمیت فرهنگ و تفکر دستگیری، زندانی سازی، انتقام و اعدام که تبلور بارز آن در برقراری اردوگاههای کار اجباری در آلمان نازی و در شوروی سابق، چین، کره شمالی و کامبوج در دوران پلپت بود، تشویق و ترویج کیش شخصیت ها، که این ویژگی باعث تبدیل شدن احزاب مارکسیست و نازیست به ملک خصوصی رهبران آنان می شود چنانکه هیتلر و استالین و کیم ایل سونگ و فیدل کاسترو نمونه های بارز آن هستند.

البته شاید طبق معمول تفکر رایج در بین مارکسیستها گفته شود که برقراری حکومت وحشت مارکسیستی برای دفاع از دستآوردهای به اصطلاح پرلتاریا در برابر بورژوازی جهانی است؟؟!! اما واقیت و تجربه نشان داده است که بورژوازی نه در بین مردم بلکه باید در بین رهبران احزاب مارکسیست او را جستجو و افشا کرد و اعمال دیکتاتوری احزاب مارکسیست و نازیست فقط برای تداوم حاکمیت چپاولگر آنان است و گرنه از آنجا که در ساختار حکومتی، اعمال تصمیمات همیشه از بالا به پائین است و همیشه هر نوع تئوری و دستور تجدید نظر طلبی و رویزیونیسم از طرف مقامات بالای حزبی و دولتی صادر می شود و.....

ریشه های مشترک مارکسیسم وناسیونال- سوسیالیسم


نادر احمدی

‏‏دوشنبه‏، 2013‏/01‏/21

 

- وجوه اشتراک ما با بلشویکها بیش از وجوه اختلاف ما با آنان است ... من همیشه دستور داده ام که کمونیست های سابق فورأ به عضویت حزب ما پذیرفته شوند. ( هیتلر: ناسیونال سوسیالیسم 1945-1889)

- اگر به خاطر کمونیسم ما باید نود درصد از جمعیت کشور را قربانی کنیم ما از این نوع قربانی دادن صرفنظر نخواهیم کرد. ( ولادیمیر لنین- انترناسیونال سوسیالیسم 1924- 1870 )

البته در اینجا منظور لنین از کمونیسم، تضمین حاکمیت الیگارشی حزب بلشویک بر اجساد مردم روسیه بوده است و سؤال این است که اگر نود درصد جمعیت کشوری قربانی شود کمونیسم برای چه کسی و توسط چه کسی باید ساخته شود؟ حقانیت مطلقی که مارکسیست ها برای خودشان قائل هستند فقط به اینجا محدود نمی شود بلکه اولین قربانی حکومت بلشویکها همان پرلتاریایی بود که حزب بلشویک قیام آنان را بر علیه حکومت بلشویکها در پتروگراد سرکوب و به خون کشید و در حالی که فریاد دفاع از حق تعیین سرنوشت بلشویکها گوش همه را کر کرده بود استالین تمامی مردم کشور چچن را به سیبری تبعید کرد و تمامی اقوام اسیر در شوروی سابق تا زمان سقوط آن امپراطوری در چنگال بلشویکها گرفتار بودند. مارکسیسم و نازیسم ( ناسیونال- سوسیالیسم ) ظاهرأ دو قطب و بلوک متضاد هستند اما با مطالعه دقیقتر آنان به ماهیت یکسان و وجوه بسیار مشترک آنان پی می بریم. حکومت مارکسیستی و حکومت نازیستی در وجوه زیر مشترک هستند: هر دو آنان دارای یک حکومت متمرکز و مطلق گرا، با اصول ایدئولژیک مطلقأ حق به جانب، تک حزبی، ممنوعیت فعالیت دیگر احزاب و تشکلهای سیاسی، ممنوعیت آزادی بیان و اندیشه و انتشار، ابدی بودن نوع حکومت و نادیده گرفتن حق رأی برای مردم برای انتخاب نوع حکومت مورد پسند خود، دولت به عنوان سازمانده اصلی مدیریت جامعه و مجبور کردن مردم به اطاعت بی چون و چرا از دولت و حزب حاکم، محول کردن قدرت مطلق به پلیس مخفی و ارتش و بر قراری حکومت پلیسی، حاکمیت فرهنگ و تفکر دستگیری، زندانی سازی، انتقام و اعدام که تبلور بارز آن در برقراری اردوگاههای کار اجباری در آلمان نازی و در شوروی سابق، چین، کره شمالی و کامبوج در دوران پلپت بود، تشویق و ترویج کیش شخصیت ها، که این ویژگی باعث تبدیل شدن احزاب مارکسیست و نازیست به ملک خصوصی رهبران آنان می شود چنانکه هیتلر و استالین و کیم ایل سونگ و فیدل کاسترو نمونه های بارز آن هستند.

البته شاید طبق معمول تفکر رایج در بین مارکسیستها گفته شود که برقراری حکومت وحشت مارکسیستی برای دفاع از دستآوردهای به اصطلاح پرلتاریا در برابر بورژوازی جهانی است؟؟!! اما واقیت و تجربه نشان داده است که بورژوازی نه در بین مردم بلکه باید در بین رهبران احزاب مارکسیست او را جستجو و افشا کرد و اعمال دیکتاتوری احزاب مارکسیست و نازیست فقط برای تداوم حاکمیت چپاولگر آنان است و گرنه از آنجا که در ساختار حکومتی، اعمال تصمیمات همیشه از بالا به پائین است و همیشه هر نوع تئوری و دستور تجدید نظر طلبی و رویزیونیسم از طرف مقامات بالای حزبی و دولتی صادر می شود و سطوح پائین حزبی و عامه مردم صرفأ مجری اوامر هستند، اعمال دیکتاتوری مارکسیستی نه تنها هیچ توجیهی ندارد بلکه به جای دیکتاتوری احزاب مارکسیست، باید کارگران در صورت توانائی، با برقراری دمکراسی کارگری مانع به حکومت رسیدن انحصاری مارکسیست ها شوند! مارکسیستها که خود را وارث انحصاری ماتریالیسم دیالکتیک می دانند با زیر پا نهادن ابتدائیترین اصول علمی، اصولی را که در بیش از صد و بیست سال پیش توسط چند روشنفکر نوشته شده است نه تنها برای گذشته بلکه برای زمان حال و زمان آینده نیز صادق می دانند و گویا نه تنها پرلتاریای دوران حیات مارکس بلکه پرلتاریای کنونی و پرلتاریایی که حتی هنوز به دنیا نیامده است نیز یک مجموعه یکدست و همنظر است که به اتفاق آراء این اصول را تأیید کرده و در آینده نیز تأیید خواهد کرد و این موضوع به مارکسیستها این حق را می دهد تا در صورت به دست گرفتن قدرت تمام مخالفان خود را به نیابت پرلتاریای از همه چیز بی خبر قتل عام و زندانی کنند و این همان کاری است که نازیها به نیابت از ملت انجام می دهند.؟؟!

بعد از جنگ اول جهانی حزب کارگران آلمان به رهبری "گوتفرید فدر" تشکیل شد و در برنامه آن که اقتصاد سوسیالیستی با ناسیونالیسم عجین شده بود، شدیدأ با دمکراسی نیز مخالفت شده بود. این حزب موفق به جذب کسانی مانند: هرمان گورینگ، رودلف هس و آدلف هیتلر شد.  در سال 1920 آدلف هیتلر به رهبری این حزب رسید و نام این حزب را به حزب ناسیونال سوسیالیست تغییر داد. حزب کارگران آلمان بعد از تغییر نام، ضمن حفظ تمایلات سوسیالیستی خود یک حزب ضد سرمایه داری متعلق به طبقه متوسط و آنتی سمیتیک باقی ماند .

- آیا هیتلر یک سوسیالیست بود؟

بدون شک مارکسیستها با صورت های برافروخته ضمن تکذیب سوسیالیست بودن هیتلر، سوسیالیسم را تنها ارثیه خود به عنوان نماینده انحصاری پرلتاریا قلمداد می کنند اما واقعیت چیز دیگری است. همانطور که در عکس بالا مشاهده می کنید علامت اس اس یک سمبل انحصاری نازیها نیست بلکه یک سمبل سوسیالیستی است که توسط سربازان ارتش سرخ نیز حمل می شده است و این سمبل مدتها پیش از ظهور هیتلر یک سمبل سوسیالیستی بوده است. هیتلر و حزبش ضد سیستم، ضد سرمایه داری و علاوه بر ضدیت با یهود، ضد مسیحیت و ضد کلیسا نیز بوده اند. هیتلر در فصل دوازدهم کتاب نبرد من به اهمیت کارگران و اتحادیه های کارگری نیز می پردازد.

برای درک بهتر ماهیت سوسیالیسنی حزب هیتلر، بهترین راه حل بررسی برنامه حزب او است و در اینجا من بندهای نهم تا هفدهم آن را می آورم:

9- تمام شهروندان در برابر دولت از نظر حقوق و وظایف برابر هستند.

10- همه شهروندان باید از نظر فکری یا فیزیکی کار کنند و فعالیت فردی نباید با منافع جمعی مغایرت داشته باشد و باید در چهارچوب منافع همگانی و به نفع همه باشد.

11- و به همین دلیل است که ما درخواست می کنیم که تمام درآمدهایی که از کار شخصی بدست نمی آید لغو شود.

12- از آنجایی که در نتیجه جنگ های تحمیلی، مردم خسارت می بینند ما درخواست می کنیم تا تمام درامدهای ناشی از جنگ مصادره شوند.

13-  ما خواستار ملی کردن تمام شرکتهایی هستیم که به صورت کارتل درآمده اند.

14- ما خواستار تقسیم تمام تجارت های بزرگ هستیم.

15- ما خواستار انجام اقدامات کافی برای رفع نیازهای دوران کهولت هستیم.

16- ما خواستار انجام اقدامات کافی برای ایجاد یک طبقه متوسط سالم هستیم و با دادن امکانات به تجار متوسط آنان بتوانند در خدمت دولت و استانها و شهرداریها باشند.

17- ما خواستار انجام اصلاحات ارضی و مصادره زمین برای نیازهای عمومی بدون پرداخت غرامت و ممنوعیت اجاره زمین و بورس بازی زمین هستیم.

گفته می شود که برقراری پرداخت حق بیکاری در تعدادی از کشورهای اروپایی محصول دوران اشغال این کشورها توسط آلمان نازی است.

در حالی که نازیها همچون مارکسیستها به نقش دولت و حزب در اداره امور جامعه اهمیت مطلق می دهند همانند آنان از اقتصاد برنامه ریزی شده و متمرکز نیز حمایت می کنند اما بر خلاف مارکسیستها مخالف حکومت به اصطلاح کارگری و جنگ طبقات هستند و خواهان نابودی نظام سرمایه داری نیز نیستند هر چند که تجربه نشان داده است که یک دولت مارکسیستی چیزی بیش از یک سرمایه داری دولتی و بشدت متمرکز و مرکزگرا نیست  که تاریخأ و همیشه در رقابت با نظام سرمایه داری مبتنی بر مدیریت کارتل های بزرگ مضمحل می شود.

در اینجا هدف نگارنده نفی سوسیالیسم و کمونیسم و دفاع از دمکراسی سرمایه داری  نیست بلکه اثبات این حقیقت است که مارکسیسم در تئوری و پراتیک دارای وجوه اشتراک زیادی با نازیسم است و این وجوه اشتراک تصادفی نیست ! و اصولأ هر نظامی که بر اساس آزادی مطلق و نفی استثمار فرد از فرد و مشارکت آزاد و همه جانبه و مبتنی بر آگاهی مردم استوار نباشد و دولت قادر مطلق باشد ضد انسانی است.

 

ریشه های مشترک مارکسیسم وناسیونال- سوسیالیسم (2)

 

نادر احمدی

دوشنبه 14-سپتامبر 2009

 

(لینک) در پاسخ به مقاله پیشین من به نام: "ریشه های مشترک مارکسیسم وناسیونال- سوسیالیسم" آقایان نادر هدایت  بهروز شادی مقدم (لینک) در مقام دفاع از مارکسیسم مطالبی را منتشر کردند که من از نظر محتوا انها را فاقد ارزش پاسخگویی می دانم و بخصوص نوشته آقای شادی مقدم که هدفش فقط جلب توجه هم فرقه ای هایش و اثبات وفاداری به مذهب مارکسیسم است و براستی انعکاسی از فرهنگ بی منطق و فحاشی و اتهام زنی مرسوم در بین چماقداران اینترنتی سازمان مجاهدین خلق است. نوشته آقای هدایت نیز حاوی شعارها و از خود تعریف کردنهای مرسوم در بین مارکسیستها است.  بطور مثال او به تمامی وجوه اشتراک بین مارکسیستها و نازیها که من مطرح کرده ام نمی پردازد و بر اساس سنت ترتسکیستها فقط به کیش شخصیت استالین و مائو می تازد تا دق دلش را خالی کرده باشد و به ما نمی گوید که چرا حزب بلشویک آلت دست حضرت استالین بوده است؟ و چرا حزب به اصطلاح کمونیست چین بادمجان دور قاب چین  حضرت مائو بوده است و هنوز می باشد و این حزب از حضرت مائو یک بت و خدا درست کرده است؟ آیا آقای هدایت نمی داند که حضرت لنین سالها در کشور سرمایه داری سویس زندگی کرده است و دولت آلمان اجازه داد تا لنین در هنگام بازگشت به روسیه از خاکش عبور کند؟ آیا آقای هدایت نمی داند که دولت آلمان هیتلری با کشور شوروی به اصطلاح سوسیالیستی قرارداد صلح امضاء کرده بود؟ آقای هدایت می نویسد: " .. بنظر من بین مارکسیسم و نازیسم هیچ وجه اشتراکی نیست.... مارکسیسم بهیچ روی شخصیت پرستی و حزب پرستی را در راس کار خود قرا رنداده است برعکس مارکسیسم مساله اش  انسان است ومیخواهد انسان از خود بیگانه شده در سیستم استثماری سرمایه داری را به انسانیت خویش بازگرداند .. در واقع این نوع پلمیک به سبک آقای احمدی جدی نمیباشد و نشان دهنده عمق کینه نسبت به نیروهای کمونیست است ..."

آقای هدایت طبق معمول فرهنگ فحاشی مارکسیستها که فاقد منطق بحث سازنده هستند، مارکسیستها را کمونیست و مرا ضد کمونیست نامیده است !! از کی تا حالا مارکسیستها کمونیست و سوسیالیست شده اند؟ آیا سرمایه داری دولتی مارکسیستی یک نظام سوسیالیستی است؟ اگر احزاب مارکسیست، سوسیالیست و کمونیست هستند چرا از اصول سوسیالیسم و کمونیسم در روابط درونی و بیرونی آنها هیچ خبری نیست و افراد مارکسیست بجای پایبندی به اصول ضد سرمایه داری و سوسیالیستی در خدمت نظام منحوس سرمایه داری هستند؟ ما باید دم خروس را باور کنیم یا قسم حضرت عباس را؟ آیا اقای هدایت می تواند چند نمونه از ویژگی های انسانی را که ایشان به مارکسیستها منتسب می کند برای ما مثال بیآورد؟ آیا اگر بجای استالین، ترتسکی در رقابت قدرت پیروز می شد، روسیه تحت حاکمیت ترتسکی به سرنوشتی بهتر از روسیه تحت حاکمیت استالین دچار می شد؟ منتسب کردن سرنوشت شوروی سابق به تصمیمات یک فرد یعنی استالین علاوه بر تحقیر و نادیده گرفتن نقش تمامی اعضای حزب بلشویک و مردم کشور شوروی سابق، نشان دهنده این تفکر رایج در بین مارکسیستها است که آنها در عمق افکارشان برای شعور مردم هیچ نقشی قائل نیستند. من در مطلب قبلی خود اینطور نوشتم: ".. حکومت مارکسیستی و حکومت نازیستی در وجوه زیر مشترک هستند: هر دو آنان دارای یک حکومت متمرکز و مطلق گرا، با اصول ایدئولژیک مطلقأ حق به جانب، تک حزبی، ممنوعیت فعالیت دیگر احزاب و تشکلهای سیاسی، ممنوعیت آزادی بیان و اندیشه و انتشار، ابدی بودن نوع حکومت و نادیده گرفتن حق رأی برای مردم برای انتخاب نوع حکومت مورد پسند خود، دولت به عنوان سازمانده اصلی مدیریت جامعه و مجبور کردن مردم به اطاعت بی چون و چرا از دولت و حزب حاکم، محول کردن قدرت مطلق به پلیس مخفی و ارتش و بر قراری حکومت پلیسی، حاکمیت فرهنگ و تفکر دستگیری، زندانی سازی، انتقام و اعدام که تبلور بارز آن در برقراری اردوگاههای کار اجباری در آلمان نازی و در شوروی سابق، چین، کره شمالی و کامبوج در دوران پلپت بود، تشویق و ترویج کیش شخصیت ها، که این ویژگی باعث تبدیل شدن احزاب مارکسیست و نازیست به ملک خصوصی رهبران آنان می شود چنانکه هیتلر و استالین و کیم ایل سونگ و فیدل کاسترو نمونه های بارز آن هستند..."

و آقای هدایت می نویسد: " .. پس این تاریخا کاملا بی انصافی است که از یک وجه مشترک یعنی کیش شخصیت در مائوئیسم  و استالینیسم به نتیجه این برسیم که مارکسیسم مانند نازیسم است ..."

البته من مارکسیسم ایرانی را با نازیسم آلمانی مقایسه نمی کنم بلکه مارکسیسم در ایران یک نوع نازیسم اسلامی با محتوای ولایت مطلقه فقیه است. احزاب مارکسیست ایرانی بجز خودشان برای هیچ چیز و هیچ کس دیگری ارزش و احترام قائل نیستند.

آقای هدایت از موضع احتمالأ ترتسکیستی یا حکمتیستی، فقط کیش شخصیت استالین و مائو را مورد حمله قرار می دهد !! و به نکات دیگر که من مطرح کرده ام نمی پردازد گویی که در بتخانه شلوغ مارکسیسم فقط مجسمه استالین و مائو جای دارند!!  مگر مارکس برای مارکسیستهایی مانند آقای هدایت پیغمبری همانند حضرت محمد و مسیح و موسی و یک بت نیست؟ که اصولی را که او گفته است به یک اصول جاودانه تبدیل کرده اند؟  مگر حضرت ترتسکی بت و پیغمبر ترتسکیستها نیست؟ مگر منصور حکمت بت و پیغمبر پیروانش نیست؟ بعلاوه یک خواننده بینا با خواندن متن بالا و مقاله من متوجه می شود که  من مارکسیسم را فقط به دلیل وجود فرهنگ کیش شخصیت نقد نکرده ام بلکه من دلایل بیشتری را ارائه کرده ام.  آیا آفای هدایت نقدی را که من در مورد مفهوم ازدواج و خانواده در کتاب مانیفست مارکس نوشتم را خوانده است و پاسخی برای آن دارد؟

مگر مبارزه سیاسی برای کسب قدرت سیاسی فقط در انحصار مارکسیستها است؟  مگر رهبران جمهوری اسلامی نیز در زمان شاه و رهبران سازمان مجاهدین خلق نیز زندان نرفته اند و برای کسب قدرت سیاسی مبارزه نمی کنند؟ آیا آنطور که مارکسیستها ادعا می کنند این موضوع باعث حقانیت آنان می شود؟ آقای هدایت در جوابیه اش از اصول انسانی در مارکسیسم صحبت می کند!! مگر دیکتاتوری به اصطلاح پرلتاریا که همان حکومت ولایت مطلقه فقیه است نیز می تواند انسانی باشد؟ در تمام طول تاریخ موجودیت دولتها و احزاب مارکسیست، براستی کدامیک از آنان به اصول انسانی و حقوق بشر حتی در حد احزاب و دولتهای بورژوایی احترام گذاشته اند؟ من همیشه گفنه ام که مشکل مارکسیستها یک مشکل تئوریک نیست بلکه مشکل آنان تفکر بورژوائی آنان و تسلط فرهنگ سرمایه داری و آن هم از نوع عقب مانده در بین آنان است. در بین تمامی سازمانهای موجود در جامعه سرمایه داری و بخصوص در بین تشکیلاتهای مارکسیستی، برای بهبود موقعیت شخصی، فرهنگ چاپلوسی و دروغ گویی و مسابقه برای دفاع بی قید و شرط از قدرتمداران در بین اعضاء و هواداران این تشکیلاتها یک بیماری عمومی است و وجود همین فرهنگ و کسانی مانند آقایان نادر هدایت و بهروز شادی مقدم است که تداوم موجودیت سکت های ماکیاولیست و قدرت طلب مارکسیست و غیر مارکسیست را ممکن کرده است. آقای هدایت نیز که همانند اغلب مارکسیستها از عقده خود بزرگ بینی رنج می برد چنین نوشته است: " .. من درواقع در ابتدا این نوشته ایشان را جدی نگرفتم و الان هم جدی نمیگیرم ولی چون دوستی نیز در سایت من و پالتالک نوشته ای را بر این مساله نوشته است خواستم که من هم در واقع درباره این مقایسه ساده اندیشانه و سطحی  نظرم را گفته باشم ..." بدینترتیب ایشان بزرگواری فرموده اند و بر دوستشان منت نموده اند !! و این چند خط کلیشه ای را از اسلاف خود به عاریت گرفته اند و به طرف من پرتاب فرموده اند !! آقای شادی مقدم نیز در مقلالات قبلی خود چنین رفتاری را کرده بود و براستی این پدیده خود بزرگ بینی در بین مقلدین مذهب مارکسیسم چه هدفی را تعقیب می کند؟ آیا اینان با یک چنین رفتاری می خواهند تا در رقابت های حزبی با به رخ کشیدن تاریخچه عملکرد خود در خدمت به سکتاریسم مارکسیستی موقعیت شخصی خود را بهبود ببخشند!! و مقام پر نان و آبی را در رده بندی شغلی بدست بیاورند؟ یا عقده های خود را تسکین میدهند؟ !! البته با توجه به اینکه بسیاری از این احزاب مارکسیست و غیر مارکسیست منابع درآمد خوب و ناشناخته ای !! دارند که با آن یک سری کارمند حرفه ای را استخدام کرده اند و به آنان حقوق می پردازند، می توان علت این چاپلوسی ها را درک کرد. تاریخ دولتها و احزاب ثابت می کند که هر نوع دولت و حزب و بخصوص از نوع مارکسیستی آن بعد از تشکیل، ماهیتأ به ابزاری در دست یک الیگارشی مسلط تبدیل می شود و فقط تابع سلسله مراتب قدرت است و شوراهای دولتی و حزبی اگر وجود داشته باشند، و سیستم رأی گیری، صرفأ جزیی از نظام مسلط می باشند که تداوم وضع موجود را ممکن می سازند. دورنمای کسب قدرت، از عناصر حزبی، چنان افراد چاپلوسی را پرورش می دهد که برای تأمین منافع شخصی همه چیز و همه کس را قربانی می کنند. مارکسیستها فریبکارانه در شعار مخالف نظام سرمایه داری هستند ولی در پراتیک به تثبیت نظام سرمایه داری حتی بهتر از سرمایه داران کمک می کنند. مگر مارکسیستها ماکیاولیست وار منتقدانی همچون آنارشیست ها را هرج و مرج طلب معرفی نمی کنند؟ برخلاف فریبکاری مارکسیستها، نازیها مخالف نظام سرمایه داری هستند و بطور مثال آنها در هلند همیشه فعالانه انتخابات را تحریم می کنند و در تبلیغات ضد گلوبالیزیشن شرکت می کنند  ولی خواهان نابودی آن نیستند. اما احزاب کمونیست و سوسیالیست که قبلأ مائوئیست بوده است و در آرزوی کسب یک کرسی پارلمان سرمایه داری هستند همیشه در انتخابات پارلمانی شرکت می کنند،  و گروهکهای ترتسکیست نیز چاپلوسانه از حزب سوسیالیست(اس پ) حمایت مطلق می کنند. چندی پیش در یک بازار شلوغ در شرق شهر آمستردام قدم می زدم که با میز نشریات یک گروهک ترتسکیست که در صفحه اول نشریه خود عکس تعدادی دختر محجبه مسلمان مراکشی را چاپ کرده بودند مواجه شدم. از آنجا که با آنها آشنا بودم بعد از سلام و علیک با اشاره به عکس دختران مسلمان، با طعنه به آنها گفتم که شما هم مسلمان شده اید؟ و آنها و بخصوص یک زن ترتسکیست شدیدأ از قبول مسلمانان، آنطور که هستند دفاع می کردند؟؟ اقای هدایت با تکرار داستان کلیشه ای و مبتذل فرقه های مارکسیستی می نویسد: " آنچه که در شوروی سابق به عنوان استالینیسم و یا در چین به عنوان مائوئیسم رخ داد هیچ قرابتی با مارکسیسم نداشت هرچند از آن استفاده شده است و بنام مارکسیسم این دو رویداد تاریخی انجام گرفته است... "

آقای هدایت! شما به شعور خوانندگان توهین می کنید، شما انتظار دارید که خوانندگان، این حرف شما را باور کنند که آنچه که حزب بلشویک در دوران استالین انجام داد ربطی به مارکسیسم نداشت؟ یا آنچه که حزب کمونیست چین انجام داده و انجام می دهد ربطی به مارکسیسم ندارد؟ آنچه که در کوبا و ویتنام اتفاق افتاده چطور؟ آنچه که در تمامی احزاب مارکسیست در ایران و بقیه جهان اتفاق افتاده و همه آنان به دریوزگی نظام سرمایه داری افتاده اند چطور؟ شما مارکسیستها فرصت طلبانه با دادن لقب کمونیست به خودتان، کمونیست نمی شوید!! مارکسیسم، یک مذهب سیاسی ضد کمونیستی و مکمل نظام ضد بشری سرمایه داری است. مارکسیستها مانند مسلمانانی هستند که خودشان در زندگی روزمره به هیچکدام از اصول اسلام پایبند نیستند و تلاش می کنند تا مردم را با نشان دادن در باغ سبز و مدینه فاضله  از نوع خاتمی به دنبال خود بکشند و آنان را ابزار دست یابی به قدرت سیاسی قرار بدهند.

مارکسیسم در چین تبلور ناسیونالیسم چینی و در شوروی سابق تبلور ناسیونالیسم روسی و ادامه حکومت تزارها بود. بعد از این مقدمه طولانی من مجددأ خیلی کوتاه به موضوع ریشه های مشترک مارکسیسم و نازیسم می پردازم. مطلب زیر خلاصه ای از مطلبی به زبان انگلیسی است که در انتهای مقاله، لینک آن افزوده شده است.

نازیها نیز مارکسیست بوده اند(*)

 

( حزب ناسیونال-سوسیالیسم آنطور که فودور ریلاتس می نویسد با شرکت ( والتر ریل- رودولف یونگ – هانس نیرش)  در اتریش و غیر مستقیم در آلمان پایه گذاری شد. این افراد در نوامبر سال 1910 "حزب سوسیالیست کارگران آلمان" را پی ریزی کردند. آنها در سال 1914 در اینگلوآ برنامه این حزب را تثبیت کردند. آن برنامه چه بود؟ آن برنامه بر علیه روابط سوشیال و سیاسی موجود و برای طبقه کارگر بود، بر علیه کلیسا و بر علیه طبقه سرمایه دار بود. این حزب سرانجام نام "حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان" را برای خود برگزید و در ماه مه سال 1918 علامت اس اس را به عنوان سمبل خود انتخاب کرد. قبل از جنگ جهانی اول هیتلر به طرف سوسیالیسم سمپاتی داشت. امیل لرمیر در سال 1939 در کتابش به نام :"هیتلر چه می خواهد" نوشت که هیتلر در سالهای وین ضمن همدردی با  اتحادیه های کارگری مخالف کارفرماها بوده است.

شما به متن سخنرانی زیر که توسط هیتلر در اول ماه مه 1927 ایراد شده است توجه کنید: ".. ما سوسیالیست هستیم. ما دشمنان امروز سیستم سرمایه داری هستیم که با پرداخت دستمزد ناعادلانه، افراد از نظر اقتصادی ضعیف را استثمار می کند، و انسانها را بجای کیفیت عملکرد و مسئولیت پذیری آنان، بر مبنای میزان ثروت و دآرایی آنان ارزشیابی می کند، و ما مصمم هستیم تا یک چنین سیستمی را تحت هر شرایطی نابود کنیم .."

و گوبلز وزیر تیلیغات آلمان نازی در سال 1928 در "در آنگریفت" چنین نوشت: " .. در یک سیستم سرمایه داری، که موجب فلاکت کارگران است، کارگران، نه یک موجود انسانی، نه یک موجود تولید کننده ثروت، نه خلق کننده اشیاء مورد نیاز ما، بلکه به یک ماشین تبدیل شده اند. .."

بعد از آنکه در سال 1030 "حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان" به یک حزب مطرح تبدیل شد یک سری از اقدامات را در دستور کار خود قرار داد که بعضی از این اقدامات مانند پرداخت حقوق دوران پیری و از کار افتادگی از منابع درآمد عمومی، خیلی مدرن بود.)

با توجه به محتوای سخنرانی هیتلر و گوبلز آیا به نظر نمی آید که این سخنان بجای هیتلر و گوبلز از دهان مارکس و لنین بیرون آمده است؟ آیا تصادفی است که بدون استثناء تمام احزاب مارکسیست چه آنها که در حکومت هستند یا خارج از حکومت، بعد از طی یک دوره گذار دفاع از سرمایه داری متمرکز دولتی، به احزاب سوسیالیست مدافع نظام سرمایه داری نئولیبرال تبدیل می شوند؟

 

 از سایت رهایی دیدن کنید

www.rahaii.weebly.com

 

* منبع این مطلب از اینترنت:

http://www.americanthinker.com/2007/11/the_nazis_were_maxists.html

 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد